شهید زنده

تاریخ انتشار: ۱۶ فروردین ۱۴۰۱
شهید زنده حوالی سال 1350 در یکی از شب‌های ماه رمضان، مرحوم حاج آقا رضا همراه با حاج خانم به مجلس روضه رفته بودند. زمان خواب که شد من و اخوی‌ها، آقا مصطفی و محمد آقا را مطمئنم اما یکی دیگر از اخوی‌ها هم بود که یادم نیست، رفتیم  زیر کرسی که بخوابیم، یکی از ما سه نفر، که تا امروز هم معلوم نشده کدام‌مان، می‌رود بیرون برای قضای حاجت و وقتی برمی‌گردد پاهای یخ کرده‌اش را به منقل نزدیک می‌کند. ناخواسته و از بدی اقبال لحاف پنبه‌ای روی زغال‌ها می‌افتد. پنبه آتش نمی‌گیرد، دود می‌کند و ما چهارتایی زیر کرسی بیهوش می‌شویم. خدا رحم می‌کند عمه خانم ما، که آن سمت حیاط منزل داشته‌اند، متوجه بوی دود می‌شوند. می‌آیند و شیشه‌ها را می‌شکنند و هر چهارتای ما را از اتاق بیرون می‌کشند و در همان سیاه زمستان همگی را کف حیاط دراز می‌کنند که حاج آقا و مادر سر می‌رسند. اگر عمه خانم نبودند خدا می‌داند چه اتفاقی رخ می‌داد. از این به بعد ما چهار تا را به شوخی، شهید زنده صدا می‌کردند.