تولد بزرگمرد صنعت ایران عباس ایروانی

پشت تمام این خنده‌ها، پشت دست‌‌زدن‌ها، کیک خریدن‌ها، چاپ عکس‌ها، پوسترها و بنرها، دورهمی‌ها، تبریک گفتن‌ها، یک چیز پنهان است حاج عباس آقا. راز آن «یک چیز» را تنها چشم‌ها می‌دانند، چشم‌های عاشقانت. چشم‌هایی که حالا درست یک سال است که حسرت دیدارت را دارند. چشم‌هایی که در تمام این تصاویر، نگاه‌شان به جای خالی توست. این حسرت در چشمان فرزندان معنویت موج می‌زند که درست یک سال است سراغت را می‌گیرند پدر مهربان، تا بیایی و برایت بگویند بابا عباس چیزی لازم دارم و کسی نیست که برایم بخرد. این حسرت در چشم‌های نوجوانان فوتبالیست مناطق محرومی است که منتظرند بیایی تا بگویند لباس‌ها مندرس شده، ساک ورزشی پاره شده و تمرین‌ها کم شده. این حسرت در چشم کارگرانی خانه کرده که منتظرند بیایی تا امسال هم انگشتر یادگاریت را بگیرند و آرام دم گوشت، طوری که دیگران متوجه نشوند، بگویند عزیزشان گرفتار است و دستشان را بگیری، حسرت دیدار تو در چشم توان‌یاب‌های نازنینی است که منتظرند مثل هر سال بیایی و روی شانه شان بزنی و بگویی که مبادا شانه خالی کنید از زیر کار و تشویق‌شان کنی. این حسرت مهمان چشم‌های زنان عظام است، دخترانت را می‌گویم، تا بشنوند که می‌گویید عظام در چند سال آینده باید بیشتر دست خانمها باشد تا آقایان، تا بگویید خانم‌ها بیایند جلوی صف برای عکس یادگاری و ذوق شما را ببیند از این‌که دختران‌تان دوشادوش پسران پای دستگاه می‌ایستند برای در آوردن یک لقمه ی حلال. دلتنگی یعنی همه‌ی این‌ها حاج عباس آقا، دلتنگی جای خالی توست میان این همه تولد که برایت گرفته‌ایم. دلتنگی همین بغضی است که حالا سخت در گلوی‌مان گیر کرده. تولدت مبارک بابا عباس، از طرف تمام فرزندانت.